~[•••ماه شب تارم:)💜🌙•••]~ پارت اول (ساخته ذهن)
[•••ماه🌙✨شـ🌫️💆🏻♀️ـب چهـ😌🫀ــاردهم•••]
•پارت اول•
#رضا
با صدای نق نق دیانا از خواب پاشدم
_وای دیانا ببند دهنتو...
صداشون هنوز میومد
دیانا:ماماننننن خواهش میکنم فقط همین یبار...
مامان:نمیشه دیانا حرفشم نزن
امشب تولد داداشته....بعد تو میخای با دوستات بری بیرون؟
چی...تولد من؟
دیانا:مامان چیزی نمیشه که...اصن رضا بدون من بیشتر بهش خوش میگذره...خواهش میکنم مامان؟!🥺🥺
مامان:دیانا مردم چی میگن....نمیخای تو جشن تولدت برادرت باشی؟به ماهم فکر کن یکم
وای مامانننن بذار لششو ببره دیگهههه
دیانا:عاخه مامان....
مامان:حالا با کیا میخای بری بیرون؟
دیانا:با نیکا و پانیذ و آنیتا
مامان:اصن بگو اونام بیان....چطوره؟
پانیذ؟پانیذم قراره بیاد؟
دیانا:عالیه مامانننن عالیهههه
_دیانا بِبُر اون صداتووو
دیانا:چشم داداشییییی
_😐داداشی؟
صدای کوبیدن در اتاقشو شنیدم
انگار نشنید...
اوسکل
بالشو گذاشتم رو سرم که بخوابم
پلکام آروم آروم باز شد
دیانا با نیش باز جلوم ظاهر شد
_یا خدیجه کبراااااا
هوفففف تویی شامپانزه جان😂🤌🏻
دیانا:صبح ک ن ولی ظهرت بخیر داداشییییی
_چرا امروز انقد کصخل شدی=/داداشی؟😐
دیانا :اره داداش خشگلم😁🤍
_باز چی میخای
دیانا:هیچی عشقمممم
_خدا رحم کنه....
از تخت پاشدم
از پله ها رفتم پایین
رفتم تو آشپزخونه
رو اپن نشستم
_صب بخیر مامان
مامان:بعد از ظهر بخیر پسرم😑🤍
راحل برا رضا نهار بچین
راحل:صبح بخیر آقا رضا
مامان:ماشالا ساعت شیش غروبه صبح چیه😂😐
_صب شمام بخیر...خو خابم میومد بعدشم چیزه من ناهار نمیخورم
مامان:چرا؟
_بیرون کار دارم
مامان:با کی؟
_با ارسلان گفته بریم بیرون
مامان:باش برو ولی هشت ویلا باش ارسلانم بیار
یه حمومم برو چرک از سرو روت میباره
_باش😑
رفتم حموم
اومدم بیرون شلوار جین طوسیمو پوشیدم
با یه پیرهن مشکی
دو تا دکمشو باز گذاشتم
موهامو خشک کردمو حالت دادم
یه عطر تلخ برداشتم زدم
از اتاقم اومدم بیرون
_خدافز مامان....
این از پارت اول🙂👀🍓🤌🏻
لایک:11💛
•پارت اول•
#رضا
با صدای نق نق دیانا از خواب پاشدم
_وای دیانا ببند دهنتو...
صداشون هنوز میومد
دیانا:ماماننننن خواهش میکنم فقط همین یبار...
مامان:نمیشه دیانا حرفشم نزن
امشب تولد داداشته....بعد تو میخای با دوستات بری بیرون؟
چی...تولد من؟
دیانا:مامان چیزی نمیشه که...اصن رضا بدون من بیشتر بهش خوش میگذره...خواهش میکنم مامان؟!🥺🥺
مامان:دیانا مردم چی میگن....نمیخای تو جشن تولدت برادرت باشی؟به ماهم فکر کن یکم
وای مامانننن بذار لششو ببره دیگهههه
دیانا:عاخه مامان....
مامان:حالا با کیا میخای بری بیرون؟
دیانا:با نیکا و پانیذ و آنیتا
مامان:اصن بگو اونام بیان....چطوره؟
پانیذ؟پانیذم قراره بیاد؟
دیانا:عالیه مامانننن عالیهههه
_دیانا بِبُر اون صداتووو
دیانا:چشم داداشییییی
_😐داداشی؟
صدای کوبیدن در اتاقشو شنیدم
انگار نشنید...
اوسکل
بالشو گذاشتم رو سرم که بخوابم
پلکام آروم آروم باز شد
دیانا با نیش باز جلوم ظاهر شد
_یا خدیجه کبراااااا
هوفففف تویی شامپانزه جان😂🤌🏻
دیانا:صبح ک ن ولی ظهرت بخیر داداشییییی
_چرا امروز انقد کصخل شدی=/داداشی؟😐
دیانا :اره داداش خشگلم😁🤍
_باز چی میخای
دیانا:هیچی عشقمممم
_خدا رحم کنه....
از تخت پاشدم
از پله ها رفتم پایین
رفتم تو آشپزخونه
رو اپن نشستم
_صب بخیر مامان
مامان:بعد از ظهر بخیر پسرم😑🤍
راحل برا رضا نهار بچین
راحل:صبح بخیر آقا رضا
مامان:ماشالا ساعت شیش غروبه صبح چیه😂😐
_صب شمام بخیر...خو خابم میومد بعدشم چیزه من ناهار نمیخورم
مامان:چرا؟
_بیرون کار دارم
مامان:با کی؟
_با ارسلان گفته بریم بیرون
مامان:باش برو ولی هشت ویلا باش ارسلانم بیار
یه حمومم برو چرک از سرو روت میباره
_باش😑
رفتم حموم
اومدم بیرون شلوار جین طوسیمو پوشیدم
با یه پیرهن مشکی
دو تا دکمشو باز گذاشتم
موهامو خشک کردمو حالت دادم
یه عطر تلخ برداشتم زدم
از اتاقم اومدم بیرون
_خدافز مامان....
این از پارت اول🙂👀🍓🤌🏻
لایک:11💛
۱۰.۰k
۱۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.